نزدیک شدن اومدنت عشقم
یه سلام بی حال
دو روزه که درد دارم.
شب اول انقد شدید شد که با عمه جونو عموجون رفتیم بیمارستان
رفتیم اونجا
مامانت مثه این بچه ها کلی گریه کرد از ترس آخه چون اونجا کسی رو داخل نمیزان بیاد
و خود مریض باید تنها بره داخل
خلاصه مامای طفلک به هر زحمتی بود مامان رو
معاینه کردو گف دهانه رحم 1سانت بازشده
وصدای قلب شمارو گوشید وگف همه چی نرماله
وکوچولوتون اگه به دنیا بیاد کامله.
هیچی دیگه به حالت ضایع برگشتیم خونه
شبم شام خونه مامان جون خوردیمو عمه جون اومد شب پیشم که شاید من زایمان کنم
اما من راحت خابیدم تاصب
خخخخخخخخخ
صبونه مامان جون زنگید گف بیاین اینجا
رفتیم ناهارم بودیم.
شب خونه عمو دعوت بودیم.
خونشون طبقه سومه.
بالا رفتن از پله همانا و شروع شدن دردای من همانا.
باز مامان مثه بچه ها گریه میکرد
مامانم زنگید که گریم بیشتر شد.
همه اومدن دورم جم شدن فک کردن باز من میخام زایمان کنم.
رفتیم بیمارستان
با بابامحمدو مامان جون
همون ماما باز معاینه کرد گف تغییری نکردی
ولی چون تکونای شما کم بود نوارقلبو تست ان اس تی گرفتن
نفسی مامان اصن تکون نمیخوردی انقد نازتو کشیدم که بالاخره وول خوردی
بازم همه چی نرمال بود
خانوم ماما گف دیگه نیا بیمارستان الکی اذیتت میکنن
اومدیم خونه عمو شام خوردیمو برگشتیم خونه
بازم امروز درد دارم
ای خدا خودت کمکم کن
من دخترمو سالم میخام.