پرنسس مامان

37هفته و 2 روزگیت

سلام یاسی مامان حالت که میدونم  خوبه ازبس وول میخوری امروز 37هفته و 2روزته ازیس هفته پیش درد داشتم همه فک  کردن شما میخای بیای ولی زهی یال باطل شما تو دل مامانی بهت خوش میگذره امروز دیگه این آقای کمدساز بدقول.........قول داده کمدت آماده شه چ خوش خیالم من بابایی این هفته همش نمایشگا بود فقط یه شب رفتیم پیاده روی میدونم کمه اما خب گناه داره دیگه منم دیروز بازم همه جارو تمیز کردم  که اگه دخمل نازم خاس بیاد مرتب باشه همشم استرس دارم کیسه آبم پاره شه از این قسمتش خیلی میترسم میدونم که هووووووول میشم یهووووووو الانم 5 روز از ماه رمضون گذشته..امروز یکم هوا بهتره طفلکی بابامحمد که...
12 تير 1393

نزدیک شدن اومدنت عشقم

یه سلام بی حال دو روزه که درد دارم. شب اول انقد شدید شد که با عمه جونو عموجون رفتیم بیمارستان رفتیم اونجا مامانت مثه این بچه ها کلی گریه کرد از ترس آخه چون اونجا کسی رو داخل نمیزان بیاد و خود مریض باید تنها بره داخل خلاصه مامای طفلک به هر زحمتی بود مامان رو معاینه کردو گف دهانه رحم 1سانت بازشده وصدای قلب شمارو گوشید وگف همه چی نرماله وکوچولوتون اگه به دنیا بیاد کامله . هیچی دیگه به حالت ضایع برگشتیم خونه شبم شام خونه مامان جون خوردیمو عمه جون اومد شب پیشم که شاید من زایمان کنم اما من راحت خابیدم تاصب خخخخخخخخخ صبونه مامان جون زنگید گف بیاین اینجا رفتیم ناهارم ...
4 تير 1393

35هفته و5 روزگیت

سلام یه دوونه مامان وروجک مامی امروز 35هفته و 5روزته این روزا خیلی درد دارم اما خب میگن ماه درده هرچی بیشتر زایمان راحتتره منم به امید دیدن روی ماهت تحمل میکنم کم کم داریم به ماه رمضون نزدیک میشیم هفته دیگه شنبه امروز یک شنبس.من که به خاطر دخترنازم نمیتونم روزه بگیرم اما بابامحمد روزه میگیره مامی طلا هروقت دوس داری بیا فقط کامل بیا سالم بیا من طاقت درد کشیدن تورو ندارم. باید کم کم اتاقتو آماده کنم. تنبل نیستم ها مامی خونه نیس یاسی من. دیشب رفتیم ماما چکت کرد گف دختر خوشگلتون حالش خوبه و خیلیم رشدش خوبه فدات شم نازی من ...
1 تير 1393

33هفته و 5 روزگی

سلام                سلام دختر گل مامان امروز ازبس وول زدی بیدارم کردی به فکر باباتی دیگه پاشدم صبونه براش آماده کردم هفته پیش مامان با مامان بابای خودش ک میشه مامانی بابایی تو رفت مشهد تا واسه دخملش سیسمونی بخره آخرهفته هم بابایی اومد کلی باهم دور زدیم خیلی خوش گدشت تو هم همش وول وول میکردی صب جمعه که میخاستیم بیایم ازصبش اصن تکون نخوردی من خیلی نگران شدم هرچی شیرینی خوردم انگارنه انگار تو ماشین صلوات میفرستادم یهو ماشین پرید خانومی منم از خواب پرید کلی قووووووربون صدقت رفتم الانم یک شنبس دارم قرآن میگوشمو تایپ میکنم دایی حسینم زنگید تو قراره مثه دایی ...
18 خرداد 1393

30 هفتگی عشق مامان

سلام عزیزدل مامانی میدونم یه مدته تنبل شدم کم اومدم بتایپم ولی باور کن سرم خیلی شلوغ بوده اول اینکه عمه نیره عروووووس شد بدش مامانی رف مشهد ولی چرا؟ به خاطر اینکه دخمل نازمو ببینم رفتم سونو همه چی خوب بود توی 30 هفته 1750گرم بودی این یعنی عالی خیلی خوشحال شدم وضغیتتم سفالیک بود ینی همه چی درست بود چن روز دیگه روهم با خیال راحت خوش گذروندیم این روزا خیلی اذیت میکنی عسل مامان همش قلمبه میشی فشار میدی هنو زوده جات تنگ شه نفسم آخه 8 هفته دیگه مونده الانم منتطر بابامحمدم تا بیاد قراره امشب یه کباب جانان بده بخوووووری...
30 ارديبهشت 1393

سال جدید

  سلام مامانی نفس   سال نوووووووووووووی دختر نازم مبارک   ببخشید با تاخیر   آخه سفر بودم آهو خانوم من   امروز شما 6ماهت پر شده   ینی 25 هفته و 5 روز   این روزا انقد لگد میزنی که مامانی حسابی دردش میاد   یه 10 روزی رفتیم خونه باباجون شمال   خیلی خووووووش گذشت وقتی برگشتم ازیس شما خسته شده بودی تموم بدنم درد میکرد   رفتم دکتر چکاب که صدای قلب کوچولوتو گوش کردم   الهی مامان فدای تو بشه   فردام وقت بهداشت دارم   عزیزدلم واسه من و بابات دعا کن   بازم میام مینویسم   برم ناهارو درست کنم که دختر و بابا لنگه همین &...
20 فروردين 1393

22هفتگی یه دونه مامان و بابا....

  سلام مامانی گلی   الهی فدات شم   این روزا مامان مشغول خونه تکونیه   ولی شما مثه یه دخمل خوب کمک کردیو آروم بودی   من فدات شم   حتی خونه مامان جونم رفتیم بازم تو دختر خوبی بودی       این روزا نفس مامان خیلی تکون میخوره ساعت 11از خاب پامیشی   ساعت4 وساعت 11 شب . اما این وسطا صدای بابایی رو که میشنوی باز لگد میزنی   بچه های عموهام که خیلی سروصدا میکنن هم باز زیاد تکوووووووووووووووون میخوری   میدونی عزیز مامان...مامانی دیروز دندون پزشکی بود شبا از دندون درد دیوونه میشم   دکتر گف دندون عقلت داره درمیاد کاریشم نمیشه کرد تا شما قدم رنجه ...
21 اسفند 1392

هر روز بزرگتر میشی عشق من...

وای چه صبح قشنگی   وقتی دختر وروجکم وول میخوره معلومه که قشنگه   چن روزه ک لگد میزنی به دل مامانی  الهی فدات شم قووووووربون اون پاهای چن سانتیت برم.   اما ووروجک باباتو بیشتر دوس داری چون وقتی میحرفه لگدبارونم میکنی عشققققق مامان   یه چیز جالب......   بابامحمدم وقتی کوچولو موچولو بوده عاشق سیب بوده.......الانم من تا سیب   میخورم شما تند تند لگد  میزنی   الهی بمیرم برات که از مامی سمان تشکر میکنی.   الانم طبق حساب من ١٨ هفته و ٥روزته   طبق سونو ١٩هفته و٥ روز   هرچی باشه شما الان ذی...
4 اسفند 1392

روزی که دختردار شدم......

١٣ بمن   دکتر بهم قرص مولتی ویتامین داده بود شبش خوردمو خابیدم.   صب پاشدم دیدم حالم خوب نیس.....   صبونه خورذم که دیگه بعد 4ماه حالم بهم خورد   خیلی ترسیدم...شروووع به گریه کردم   زنگیدم مامان جون(مامان بابایی)اومد منو برد خونشون بهم دارو گیاهی داد.   ولی من میترسیدم نی نی چیزیش بشه   وقت دکتر گرفتم شب رفتیم با مامان جون سونو   دکتر سونو رو انجام داد   واسم صدای قلب کوچولوتو گداشت بعدش گف نی نی حالش خیلی خوبه رشدشم عالیه.... منم خیلی خیلی خوووووووشحال شدم   بدش که میخاستم برم   پرسیدم دکتر نی نی چیه؟؟؟؟؟؟؟؟گف...
4 اسفند 1392